محل تبلیغات شما



طوس را بگفتم شهرخورشید مندان ☘️ گهی قم نیز آفتاب آن شید مندان ☘️ بهار را که بگذشتم از طوس خدا ☘️ گهی آفتاب دیدم ، گهی آن شیر مردان ☘️ به صیف جهان ، طوس آن گونه بود ☘️ که آفتاب قم چو آداب مندان ☘️ بگفتا : کز افتاب قم تا شید طوس ☘️ ندیدم چنین صیف چو نیرو مندان ☘️ طوس ، آشفته تر ز قبل، گفت کاخر ☘️ ندیدی شهید گشت شه شیر مردان ؟☘️ به اینجا که بگشود ، قم مویه کرد ☘️ که ان خورشید ، برادر بود، شه آفتاب مندان ☘️ گلایه زقم بود یا ز طوس نمیدانم ☘️ ولی بگذشت جهان ان
گاهی بعضی هزینه ها را باید بپردازیم تا یک مطلب ساده را بفهمیم. اگر از همان اول دقت می کردیم و خوبتر می فهمیدیم، شاید یک سری خسارت ها و تلفات را هیچ وقت، تجربه نمی کردیم. امان از وقتی که دعاهای آخر سوره حمدمان در نماز و در غیر نماز، مستجاب نشود و برخی از ماها، همچنان در گمراهی و ضلالت باقی باشیم. پروردگارا: اهدنا الصراط المستقیم.
حرف و حدیث: کمرم امروز از حرفها و نگاهها و رفتارهایت شکست. ای که اصلا از تو انتظاری نیست، بد نکن. ای که باید جواب محبت را با محبت بدهی، بد نکن. ای که باید وظایف خاص معاشرتی و فامیلی را در حق من و حتی دیگران و نزدیکانت به سرانجام برسانی، بد نکن. آنهایی که همش خوبی می کنند به حسب ظاهر؛ و همش در کار خیر هستند، این است روزگارشان. وای به حال آنها که جسورانه به بدی و گستاخی و هتاکی روی می آورند. من بد عاقبتی تان را نمی خواهم، لکن این ره که می روید به ترکستان
بسیار شرمنده شدم وقتی دیدم که دیگر انسانهایی از اول عمر تا کنون، چند صد برابر من فضائل کسب کرده اند و خود را هزاران برابر، ساخته و پرداخته اند. من، پس چه کرده ام برای خودم؟؟؟!!! تا عمر هست، باید تلاش کرد. باشد تلاش می کنم. ولی گذشته را حسرت می خورم. ای کاش در آینده هرگز، حسرت گذشته را نخورم
چوب را آب فرو می‌نبرد دانی چیست شرم دارم ز فرو بردن پرورده خویش میگویند که شعری از صائب. البته آب، آهن را هم پرورانده است. ولی فرو می برد. لکن این مهم نیست. مهم مقصود شاعر است که چیزی مثل آب که می تواند در یک چشم به هم زدن، چوب را در بر گیرد، فرو نمی برد و علتش هم این است که دست پرورده ی خودش است. اشاره به دختران و پسرانی که مست و لایعقل، در کنار والدین و سرپرستان امور خود، و یا حتی در غیر کنارشان، می چرخند و می چرند و اصلا به مخیله ی شان هم نمی رسد
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺑه ﻤﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﻣﻌﻠﻢ ” ﺁ ” ﺭﺍ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺴﯽ ﺗﺎ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ” ﺑﺎ ” ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﺍﺣﺘ ﺘﺮ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﮓ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﻦ ﺭﻧﮓ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺁﺑﯽ ﺑﮑﺸﻢ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﺗﺎ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﻼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺩﻫﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﮐﺴﺮ ﮐﻨﻢ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺟﻬﻞ ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﻨﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﻦ ﺯﺍﻍ ﺭﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﺣﻘﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ
برای دختری خواستگاری آمده بود. تشخیص دختر، عدم موافقت با این ازدواج بود. تشخیص پدر و مادر، این بود که این ها از خانواده ای اصل و نسب دار می باشند و اگر این وصلت رخ دهد، ال می شود و بل می شود و چه و چه. همانطوری که دختر و والدینش در محیطی مثل آشپزخانه داشتند بحث می کردند و چک و چانه می زدند، مهمانها یا همان خواستگارها در پذیرایی آن بیت، مشغول پذیرایی شدن بودند. احتمالا در ماتحتشان هم عروسی بود.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها